ترگلترگل، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

تنها گل زندگيم ترگل

مينويسم برايت اى بهانه ى زندگيم

بعد از مدتها

سلام چند وقتيست كه كمتر به اينجا سر ميزنم دليلش چيست نميدانم اما دلم براى اينجا تنگ شده بنويسم از پرنسس خونمون كه هرروز بزرگتر و عاقلتر ميشه و من چه خوشبختم براى داشتنش چه زود گذشت و چقدر دلم براى نوزاديت تنگه هنوزم بوى بى نظيرى برام دارى هر روز بيشتر از پيش ميبويمت و ميبوسمت و خدارو شكر ميكنم اى پرنسس خانه هرروز مدرسه ميرى و يك روز مريض بودى و من بيدارت نكردم و انقدر گريه و بهانه گرفتى كه چرا بيدارم نكردى برم مدرسه از دوستام عقب ماندم و دو تا شاخ گنده بالا سرم درامد كه اينهارو از كجا اموختى كم كم به ازمون مدارس نزديك ميشويم و استرس من بيشتر ميشود اميدوارم تو مدرسه مورد نظرم قبول بشى و بهترين ها برات رقم بخوره ترگلم چقدر خوبه كه هستى&n...
16 آذر 1393

مهر ١٣٩٣

سلام  دوباره شروع فصل پاييز دوباره بوى ماه مهر ماه مدرسه پاييز اولين چيزى كه به يادم مياره بوى ماه مهره چقدر دوست دارم اين فصل و چقدر اين ماه برام خواست تر شده به خاطر وجود دخترى به زيبايى ماه و دلى مهربان و اين ماه رو برام زيباترين ماه سال كرده هنوز هم با شروع پاييز به وجد ميام و دوست دارم براى خودم كلى لوازم التحرير بخرم وروز اول مهر برم بيرون منتظر تعطيل شدن بچه مدرسه اى ها بشم و چقدر دلتنگم چقدر زود گذشت و امسال هم براى من رنگ خاصى دارد ورود يكدانه دخترم به عرصه علم و دانش و به اميد خدا از فردا صبح شروع مدرسه زبان و جدا شدنش از من و اولين روز استقلالش حس عجيبى دارم خدايا خودت حافظ و پشتيبانش باش        &...
5 مهر 1393

سفرنامه

سلام از سفر يك هفته اى چيزى براى تعريف ندارم و متاسفانه بايد بگم يكى از بدترين سفرهاى عمرم بود و چه خوب گفتند قديميها كه تو سفر ادمهارو ميشه شناخت و ديدگاهم نسبت به بعضى از اطرافيان تغيير كرد و كلى درس گرفتم و تو اين سفر يك روزش تولد همسر جانمان بود كه با كمترين امكانات بهترين خاطره شد برامون و به ترگل  هم حسابى خوش گذشت و اب و هوايى عوض كرديم و خودمون و اماده كرديم براى شروع پاييز   
4 مهر 1393

بعد از مدتى

سلام  بعد از چند وقت امدم و نميدونم چرا تنبل شدم تو نوشتن بالا خره بعد از كلى پرس و جو و اين در و ان در زدن و كمك دوستان بالاخره تصميمم و گرفتم و اسم ترگل و براى پيش دبستان ١مدرسه زبان نوشتم و اميدوارم انچه كه من ميخواهم باشد و بتونم از دخترم جدا بشم و چند ساعتى رو تنها بدونه من بمونه كه خيلى برام سخته دعا فراموشتون نشه و تو اين چند وقتى كه نبودم پارك رفتن هاى شبانه ادامه داشت و يك روزو رفتيم فشم و يك روز هم با دوست خوبم و پسر نازش رفتيم پارك و شام هم تو رستوران مورد علاقمون (ژوانى) خورديم و يك روز هم با دوستان ترگل و مامان هاى گلشون رفتيم تياتر پينوكيو و خوشى گذرانديم الان هم در حال بستن چمدان هستم و به سفرى ده روزه ميرويم و بعد از...
15 شهريور 1393

بدون عنوان

وقتی ما "مهربانیم" در رابطه با فرزندمون کاری رو میکنیم که دوست داریم و درسته، از رابطه با فرزندم رشد می کنم، لذت می برم، از او می اموزم، از او پاداش می گیرم با او خوب و خوشم، حتی با اشتیاق بازی و در اغوش گرفتن فرزندم صبح بلند میشم. لذت میبرم که با فرزندم غذا بخورم باهاش حرف بزنم، از بودنش احساس لذت و رضایت میکنم. با فرزندم جهان رو حس و احساس می کنم، از انرژی و هیجان او لذت میبرم و باهاش اوج میگیرم. این مهربانیست. من پنجاه برابر خرج و وقت و انرژی که گذاشتم لذت بردم، باهاش رشد کردم. نتیجه اینه طلبکار فرزندم نیستم، فرزندم بدهکار من نیست، ازش انتظاری ندارم، گویی 5 دلار خرج کردم 50 دلار گرفتم. برای همین اگر شما پدر و مادرید باید دست بچ...
30 مرداد 1393

مادر

  ولی مادرهای خودخواه بهترند. آن مادرها که دلشان، بندِ دل بچه هایشان نیست، با دوستهایشان می روند سفر، به ناخن هایشان لاک می زنند، مانیکور و پدیکور می کنند، می روند باشگاه ورزشی و اندامشان را روی فرم نگه می دارند؛ آن مادرها که از ته دل می خندند، بازیگوشند، عشوه گری می کنند، که همانقدر که مادرند، معشوق و همسر وکودک هم هستند. مادرهایی که بچه ها را قال می گذارند و با پدرها یواشکی بیرون می زنند برای یک شام دونفره، آن ها که وقتی فرزندشان دیر می کند، به جای آماده شدن برای زنگ زدن به پلیس و سرزدن به اورژانس بیمارستان ها،خوشدلانه می گویند:« بی خبری خوش خبریه!» مادرهایی که یک عمر، با یک بشقاب غذا و یک دیگ پر از دلشوره، دنبال بچه ه...
20 مرداد 1393

اخر هفته

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو ، بیداری مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن..... سفر يك روزه به شمال و سوغاتيشم يك دختره برنزه و نمكى انقدر دلم برات تنگ شده بود كه احساس كردم يك سالى هست كه از تو دورم دوستت دارم  عصر روز جمعه هم با خانواده و اقوام در فشم گذرانديم و كلى به ترگل جونم خوش گذشت  دوستت دارم  ...
11 مرداد 1393

بابا لنگ دراز

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ... جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داری...
9 مرداد 1393